آخرین مطالب وبلاگ
کلاس درس.... مطلب ارسالی از دختر تارنج
"روی دفتر هردویشان بزرگ می نویسم :جمعه.
هردویشان برسرم فریاد می زنند.معلم به سمت میز من می آید
نگاهش رابه نگاهم گره می زند.یک گره کور که من هرچه تلاش می کنم،نمی توانم بازش کنم.
معلم می گوید:خودکار نو خریدی؟روی دفتر خودت امتحان کن.
کلاس غرق خنده می شود
قسمتی از گره کور نگاه راباز کرده ام. اما نمی دانم چرا گوشه سمت چپش باز نمی شود
معلم می گوید: بفرمایید بیرون...
حس می کنم دنیا بر سرم خراب شده.
گره کور باز می شود... از جایم بلند می شوم.
راهرو میان نیمکتها را طی میکنم.
نزدیک تخته سیاه می رسم.گچ رابر می دارم.وروی تمام فرمولهای شیمی،
فیزیک واتحادهای ریاضی وتاریخهای ادبیات واشعار کی وکی وکی بزرگ می نویسم:
امروز جمعه است...کسی منتظر نیست؟...
بر می گردم وپشت سرم رانگاه می کنم!!!.
انگار خواب می بینم!!.کلاس غرق در اشک شده است وجمله خودم صدهابار
جلو چشمانم رژه می رود.امروز جمعه است ...کسی منتظر نیست؟
معلم به سمت تخته می آید.همه اعداد وفرمولها وجملات را پاک می کند وبا خط درشت می نویسد:
درس امروز؛انتظار...!
وبچه ها کنارتاریخ دفترشان طوری که فقط خودشان ببینندمی نویسند: جمعه واو نیامد!
اما معلم گوشه ی تخته کنار تاریخ طوری که بچه ها ببینند می نویسد:
تاجمعه دگر انتظارها باقی است"
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: درد و دل با آقا ، ،
برچسبها: